موضوع انشاء : « فرهنگ را توصیف كنید ! »
پیش مامانی رفتم و موضوع انشاء رو بهش گفتم.
مامانی گفت : « از نشانه های با فرهنگ بودن این است كه همیشه شیشه های خونه تمیز باشه ، و از اونجا كه شیشه ها فقط با روزنامه كاملا تمیز میشن ، اگر دیدی یك نفر در خیابان بود و دستش روزنامه بود یعنی اینكه آدم بافرهنگی است. »
از مامانی پرسیدم : « پس آدم های بی فرهنگ شیشه هاشون رو با چی پاك می كنن ؟ »
مامان گفت : « مثل عمه ی بی فرهنگت با لنگ ! »
من داشتم حرفهایی كه مامان می زد رو توی دفتر انشام می نوشتم كه نازنین (خواهر كوچولوم) اومد و گوشه ی دفترم رو پاره كرد و فرار كرد ، من هم كیفم رو به طرفش پرت كردم ... متاسفانه به دلیل عدم تمرین ، هدف گیری ام بد شده ، كیف به جای سرش به گردنش اصابت كرد ...
مامان كه این كار من رو دید گفت : « یكی دیگر از مشخصه های آدم بافرهنگ این است كه چیزی رو به سمت كسی پرتاب نمی كند ، مثلا تماشاگران بی فرهنگ توی ورزشگاه ها به داخل زمین چمن ، صندلی و نارنجك و بطری نوشابه پرتاب می كنند. »
موضوع انشاء رو به بابایی گفتم.
بابایی گفت : « حتما خانوم معلمتان خیلی بافرهنگ است كه چنین موضوع های انشایی رو انتخاب میكنه ! »
اما نمی دونم چرا مامان به بابایی چشم غره رفت !
بابایی هم گفت : « یادته توی اتوبوس بودی و اون آقاهه بهت گفت بی فرهنگ ؟ این حرف رو به خاطر این زد كه تو داشتی پوست تخمه ات رو می ریختی كف اتوبوس. »
به بابایی گفتم : « خب پول تو جیبی ام رو زیاد كنین تا برم مغز پسته بخرم تا پوست نداشته باشه و با فرهنگ بشم ! »
نمی دونم چرا بابایی بحث رو عوض كرد و گفت : « اصلا یه مثال دیگه برات می زنم ؛ آدمهای بافرهنگ به حقوق دیگران احترام می گذارند و توی محیط های عمومی و سربسته سیگار نمی كشند ! »
به بابایی گفتم : « یعنی شما بی فرهنگ هستید ؟ »
بابایی كمی هول شده بود و نمی دونم چرا داشت ابروهاش رو به سمت بالا و پایین می برد و انگشت اشاره اش رو روی دماغش گذاشته بود.
من حرفم رو ادامه دادم : « پس چرا شما دیروز توی خونه ی عمو اینا سیگار كشیدی ؟ اونجا ؛ هم عمومی بود و هم سربسته. »
نمی دونم چرا بعد از صحبت های من ، مامان به طرف بابا ملاقه پرت كرد ، البته برخلاف هدف گیری من ، هدف گیری مامان خیلی خوب است ، دقیقا ملاقه به كله ی بابایی اصابت كرد.
به مامانی گفتم : « مگه شما نگفته بودی آدمهای با فرهنگ چیزی رو پرتاب نمی كنند ؟ »
مامانی جواب داد : « ملاقه استثناء است و در ضمن خیلی هم فرهنگی است ! »
- یادم باشه برای خودم یه ملاقه بگیرم تا از این به بعد مثل آدم های بافرهنگ عمل كنم و نازنین رو با ملاقه بزنم !!
پیش داداشی رفتم و ازش در مورد فرهنگ پرسیدم.
داداشی گفت : « فرهنگ رو نمی دونم چیه ، اما در مورد بی فرهنگی یه كم اطلاعات دارم ؛ راستش فكر كنم موتورگازی نشانه ی بی فرهنگی باشه ، چون وقتی سوار موتورگازی بودم یه نفر بهم گفت بی فرهنگ. »
به داداشی گفتم : « خب شاید به خاطر چیز دیگه ای بهت گفته بی فرهنگ»
داداشی گفت : « نه ! مطمئن هستم به خاطر موتورگازی بود ، چون كار دیگه ای نكردم كه بهم بگن بی فرهنگ ، مثل همیشه در حالی كه داشتم با یه دستم تخمه می خوردم از چراغ قرمز رد شدم. »
من خندیدم و گفتم : « من فهمیدم چرا بهت گفته بی فرهنگ ؛ چون پوست تخمه رو داشتی می ریختی روی زمین ! »
نیم ساعتی برای داداشی در مورد فرهنگ توضیح دادم ، حتی بهش گفتم كه پرت كردن چیزی دلیل بر بی فرهنگ بودن آدم است.
اما وقتی شكلاتش رو از روی میزش برداشتم و فرار كردم مثل بی فرهنگ ها یه روزنامه رو لوله كرد و به طرفم پرت كرد !
یادم باشه به جای یكی ؛ دو تا ملاقه بگیرم تا در این گونه مواقع بتونم پاسخ دندان شكن فرهنگی به داداشی بدم !
ما از این انشاء نتیجه می گیریم كه ملاقه چیز خوبی است و آن آقا كلاغه هم كه با ملاقه زد توی كله ی الاغه در حقیقت داشته كار فرهنگی انجام میداده !
با تشكر از پدر و مادر و برادرم كه در نوشتن این انشای فرهنگی به من كمك كردند !
امتیاز : |
|
نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5 |
|
برچسب ها :
موضوع انشاء : « فرهنگ را توصیف كنید ! » ,
تمیز کردن شیشه ,
روزنامه ,
فرهنگ ,
فرهنگی ,
آدم بی فرهنگ ,
لنگ ,
تماشاگر نما ,
موضوع انشاء ,
سیگار کشیدن ,
مغز پسته ,
هول شدن ,
پرتاب کردن ,
ملاقه ,
بی فرهنگ ,
موتور گازی ,
چراغ قرمز ,
انشا ,
انشاء ,