غضنفر دخترش بچه دار نمیشده ، هرچی دوا درمون میکنن جواب نمیده، آخرش شوهرش میدن!
یه روز معلم به شاگرداش می گه بچه ها بیاید بریم برای اومدن بارون دعا کنیم
بچه ها گفتن دعای ما که بر آورده نمی شه
معلم می گه چرا ، دعاهای شما بر آورده می شه
بچه هام گفتن اگه دعای ما بر آورده می شد تو الان مرده بودی!!
زَوَّجتُکَ نَفْسی فی المُدَّةِ الْمَعْلوُمَه عَلَی الْمَهْرِ الْمَعْلوُم …..»
بگو: «قَبِلْتُ»
الان که اینو خوندی به عقد موقت من در اومدی!!
خواستم بگم تو گلمی، دیدم تو خیلی بهتری
خواستم بگم تو ماهمی، دیدم تو خیلی قشنگ تری
خواستم بگم تو جونمی، دیدم از جونم عزیزتری
اصلا تو کارت سوخت منی!
تقصیر ما نیست که بر روی حرفهایمان نمی مانیم
ما بر زمینی زندگی می کنیم که هر روزخودش را دور میزند !
موضوع انشا غضنفر اینا :
تا به حال احساس غیر قابل توصیفی داشته اید؟
آن را توصیف کنید !
**************************************
خدا شونه هامون رو فقط برای اینکه کوله بار غممون رو روش بذاریم نیافریده
آفریده که بعضی وقتها بندازیشمون بالا و بگیم :
"به من چه !"
**************************************
یا رب ز کرم جزای نیکی بفرست
ماشین و آپارتمان شیکی بفرست
من میل به تک خوری ندارم، لطفا"
از این دم بخت ها شریکی بفرست
**************************************
چشماتو نگاه کردم تمام آفرینش خدا رو توش دیدم
لوس نشو تو چشات خودمو دیدم !
**************************************
( د U سT د A ر M )
مدل جدیدش هست !
قبلیا خیلی تکراری شده بود !
**************************************
شعر جدید سعدی پس از حذف یارانه ها :
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو تانی لقمه نانی به کف آری و سریعا بخوریش!
**************************************
غضنفر تو جنگل داشته راه میرفته لاشه یه روباه رو میبینه رو زمین میگه :
وای خوب شد مرده و الا گولم میزد !
**************************************
به دلیل گرانی نان
بازی نون بیار کباب ببر
غیر قانونی اعلام شد!
**************************************
بازی قدیمی و پر طرفدار « نون بیار کباب ببر »
به دلیل تعارض با واقعیت موجود در جامعه و تخیلی بودن آن از جمع بازی ها حذف و بازی
« چندین سیخ کباب بیار تا بتونی لقمه نونی ببری » جایگزین آن شد !
**************************************
این یکی اس ام اس نیست ! :
روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند
ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد
یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید
دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود
مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم
کافیست از تو سریعتر بدوم
و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت!